بانوی مقدس

ᴘᴀʀᴛ ᴛʜʀᴇᴇ

-حتما شوخی میکنی!
کامیرا:نه راست میگم بهم گفت که کسی به اسم چایهو کایکی میشناسم؟! منم گفتم اون مادرمه و بعد یکم صحبت قطع کرد
قلبم از استرس یا شاید هرچیزی میتپید!چطوری شماره کامیرا رو پیدا کرد! یادمه به کامیرا گفتم تایجو دوست دوران کودکیم بود و کمکم کرد تا به کامیرا بگم ادمای خوب توی دنیا هستن اما نشون نمیدن چون میترسن ازشون سو استفاده بشه غرور شونو حفظ میکنن که اسیب نبینن ولی حالا اون زنگ زده!!
-چ.. چیز.. چیز دیگه ای نگفت؟!
کامیرا:نه فقط گفت که بهش بگو بیاد به این ادرس *کاغذ روی میز که رویش ادرس رو نوشته بودم دادم به مامانم*
-*کاغذ رو گرفتم*این آدرس...آدرس به مکان لوکسه فک کنم یه کافه باشه
کامیرا:می.. میشه منم بیام؟!
میخواستم بگم نه ولی بعد اگه دوباره کامیرا رو تنها میزاشتم ممکن بود دوباره زخمی بشه نمیدونم ولی به هرحال قرار شد باهم بریم، کامیرا یه لباس استین بلند قرمز یقه اسکی قرمز کدر و یه کاپشن حلقه ای کمرنگ بنفش ( امیدوارم درست بگم)پوشید.. اونو من و مادربزرگش براش خریده بودیم!!
و یه شلوار جین بکشید و خودم هم یه لباس سفید بافتنی گرم و یه شلوار جین مشکی با کاپشن حلقه ای سرمه ای کدر پوشیدم و با کامیرا رفتیم پارکینگ سوار ماشین مشکی ام شدیم و راه افتادیم دنبال ادرس
کامیرا:کی میرسیم*سوالی*
-اینطور که معلومه یه تیم ساعتی توی راهیم*جدی و متفکرانه*
کامیرا:اها....*چیزی دیگه نگفتم*
-باورم نمیشه بعد این همه سال... *توی فکر فرو رفتم*
کامیرا چیزی نگفت
وقتی رسیدیم خودم سریع پیاده شدم و در رو برا کامیرا هم باز کردم
-مواظب باش *نگران*
کامیرا:مامان... خواهش میکنم خودم میتونم *کمی ناراحت*
فهمیدم اون فقط میخواد عادی باشه پس به صورت غیر مستقیم مراقبش بودم کمی عقب رفتم و گذاشتم پیاده بشه
وقتی دستش رو گرفتم که بریم داخل مردی کمی درشت هیکل و قد بلند رو دیدم
؟؟؟:بالاخره اومدی چایهو...*جدی ولی متعجب*
-ا... باورم نمیشه *تعجب کردم خودش بود؟!*

(برای پارت بعد 20 لایک)
دیدگاه ها (۵)

خونه جدید

خونه جدید

خوبه حممملههههههاسمایلی و بنده موشک بارون میکردیم وباجی:سلام...

دفاع مقدس ریونجرز

دلیلی که منو به اینجا کشونده، گرفتن ویو یا ساختن پیج نیس. شا...

اون توی اوج ناامیدی امیدش مادرش بود ولی مادرش هم مثل بقیه آد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط